نبض زندگی عاشقانه مانبض زندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

فرشته پاک ما الینا جون

الیناوروز میلاد حضرت رسول

مهمونای الینا جون دراین روز عزیز            امیرحسین جونی       اینم دانیال جونی پسر خاله   امابابایی مهربون امروز که تعطیل بود حسابی ازت مراقبت کرد بردت پیش دکتر وکلی برات ابمیوه وشلغم گرفت تا زودتر خوب بشی بابایی دستت درد نکنه امروز خیلی اذیت شدی     خوشحالیت خیلی دوام نداشت گل نازم چون یه ویروس بدجنس امدو رفت تووجود نازنینت بمیرم مامان شما هم یه دفعه افتادی تو رختخواب     مامانی از دیروز که فهمیدی خاله اینا از تهران میان خونمون انقدر ذوق کردی بخاطر دیدن دانیال جونی و مهدی جونی ...
29 دی 1392

عکس های الیناکوچولو

  انقدر از دیدن عکسات ذوق می کنی که مامانی هم تشویق میشه باز قاب های مختلف برات بذاره عزیز دردونه       قربون فرشته کوچولوم بشم     اینم یه عکس ناز دیگه       الیناجونی امروز همش بهونه میگیری به خاطر دستت که درد داره بمیرم برات نفسم دستور دادی عکستو بابانوئل کنم چشم نور چشمم منم این قاب هارو برات انتخاب کردم وشما هم کلی استقبال کردی فقط به عشق شما این کارو کردم ...
26 دی 1392

بازم قاب عکس جدیدوالینا جون

                                 دوستت داریم الینا                         فدات بشم مامانی دخترنازبابایی     الیناوغزال ناز     الیناواسب سیاه             خانومی مامانی بازم قاب های عکس جدید باراهنمایی یه دوست پیدا کردوعکسای ناز شما رو توش قرار داد تا با دید...
26 دی 1392

اولین روز جدایی مامانی والینا

  فدای معصومیتت بشم خانم مهربون   سلام عشقم الینا جونی امروزیکی از روزای تلخ زندگیم بود اخه صبح که رفتیم خونه مامان جون خاله الهه هم اونجا بود امده بود ملیسا کوچولو رو ببینه وقتی سراغ امیررضارو ازش گرفتی بهت گفت میای بریم پیش امیر دیگه شما سراز پانمی شناختی انقدر اصراروالتماس کردی تا اجازه بدم منم مقابل لحن قشنگ شما عاجزم بالاخره راضی شدم رفتی اما این جدایی تا7شب طول کشید منم دیوونه شدم از دوریت بدتر هم اینکه بابایی نبود خلاصه بعداز این چند ساعت وقتی امدی ازخوشحالی دیدنت کلی تو بغل گرفتمت وبو کردمت وبوسیدمت اما وقتی داشتم می بردمت خونمون بخاطر عجله نفهمیدم ودستت رو لای در گذاشتم بمیرم برات چه روز بدی بود باز خدار...
23 دی 1392

مشرف شدن الینا به کربلا7ماهگی

        عشقم چون میدونم یادت نمیمونه زیارت اقاامام حسین به همین خاطر برات اینجا ثبت میکنم 7ماهت بود رفتیم کربلا البته باباجون همراهمون نبود با مامان جون خاله هاوپسرخاله هات رفتیم اینجا هم تو بغل اکبراقا پسر خالت هستی خیلی هم اذیتش کردیم تو این سفر دستش درد نکنه خیلی زحمت مارو کشید                           ...
20 دی 1392